برای پسرم مهراد

برای تو مینویسم ...

بیماری

مامان جون دیروز صبح ساعت 7 که بیدار شدم حس کردم بیقراری، دستمو گذاشتم به پیشونیت دیدم خیلی داغی دیروزشم چنتا تک سرفه میکردی ولی جدی نبود،  یهو ترسیدم پاشدم سریع یه پارچه نم کردم اوردم گذاشتم رو دست و پات و شنیده بودم که موقع تب کودکان باید قطره استامینوفن رو دوبرابر وزنشون هر چهارساعت یک بار بدن بهشون، بهت دادم. تبت یکم کنترل شد ولی  خیییییلی حالت بد بود مامان جون یک روز و یک شب تب شدید داشتی واااای اینقدر مظلوم شده بودی،  نمیذاشتی یه لحظه بزارمت رو زمین همش میخواستی تو بغل باشی و بیحال میفتادی رو شونم😢😢😢 خداروشکر که اون روز و شب وحشتناک گذشت. الان خوبی خداروشکر مامان جون انشالا همیشه سالم باشی عزیز دل و جووووووونم 😚😚😚😚😚 ...
20 آذر 1395

شیطونی

واااااای که چقدر شیطون بلا شدی مامان جون👶👶👶👶 از درو دیوار بالا میری، تمام مدت باید چشمم بهت باشه و زیر نظر داشته باشمت.  عاشق سیم و موبایل و این چیزایی دوروبر تلویزیون و سه راه و...  رو یه دژ درست کردم که نتونی بری سراغشون ولی از روشون رد میشی 😐😐😐😐  چند روز پیش لباسارو گذاشته بودم بشورم، تند تند میچرخید یه لحظه سرم پایین بود داشتم با موبایل کار میکردم یهو که نگاه کردم دیدم از اون سدی که جلوی اشپزخوته درست کرده بودم که نتونی ازش رد بشی و داخل بشی،  گذشتی و رفتی تو ماشین لباسشویی رو نگاه میکنی و از ذوق اینکه لباسا میچرخن سرازپا نمیشناسی 😐😐😐😅😅😅😅 خطرررررناک شدی مامان جووووون 😨😨😨😨 خدا خودش همه بچه ها رو حفظ کنه 🙏🙏🙏🙏 ...
7 آذر 1395
1